گلچین اشعار سیمین بهبهانی شاعر معاص

گلچین اشعار سیمین بهبهانی شاعر معاصر

گلچین اشعار سیمین بهبهانی شاعر معاصر

در این مطلب گزیده ای از اشعار عاشقانه کوتاه و بسیار زیبای سیمین بهبهانی را آماده کرده ایم 
دلم گرفته ، ای دوست!
هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
چرا رفتی ، چرا؟ من بی قرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بی‌قرارست؟
نگفتم با لبان بسته‌ی خویش
به تو راز درون خسته‌ی خویش؟
مرا هزار امید است و هر هزار تویی!
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت
چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است
ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند
چه باک زان همه دشمن چو دوست دار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
نه باهوشم ،
نه بیهوشم ،
نه گریانم نه خاموشم
همین دانم که می سوزم ،
همین دانم که می جوشم
پریشانم ، پریشانم ،
چه می گویم؟
نمی دانم
ز سودای تو حیرانم ،
چرا کردی فراموشم؟
شوریده ی آزرده دل بی سر و پا من
در شهر شما عاشق انگشت نما من
دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست
جانا، به خدا من… به خدا من… به خدا من
بر من گذشتی ، سر بر نکردی
از عشق گفتم ، باور نکردی
دل را فکندم ارزان به پایت
سودای مهرش در سر نکردی

برای فوت سهراب سپهری

مرگت زوال شتاب است
مرگت دوام درنگ است :
جاری‌نبودن آب است
شعر تو: «دانش خوبی»
نقش تو: «بینش پاکی»
بی فرضِ پاکی و خوبی
دنیا نه جای درنگ است
پُرنغمه در قفس رنگ
دیگر نه گل نه شقایق
دستانسرای خموشان
تنهایی‌ی دلِ تنگ است
گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم
تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

برای ولادت امام علی (ع)

فلک امشب مگر ماهی دگر زاد
ز ماهِ خویش ماهی خوب‌تر زاد
غلط گفتم، که خورشیدی درخشان
که مَه یابد زِ نورش زیب و فر، زاد
شهنشاهی، بزرگی، نامداری
که شاهان بر رهش سایند سر، زاد
صدف‌آسا، جهان آفرینش
درخشان گوهری والاگهر زاد
ز بعد قرن‌ها، گیتی هنر کرد
که این‌سان قهرمانی باهنر زاد
پدرها بعد ازین هرگز نبینند
که مادر چون «علی» دیگر پسر زاد
فری بر مادر نیکوسرشتش:
غزال ماده، گویی شیر نر زاد
نبودش بستگی گر با خداوند
چرا در خانه‌ی آن دادگر زاد؟
رفتم اما دل من مانده بر دوست هنوز
میبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم
بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
بگذار که درحسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذارکه چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

نظرات